آسيبشناسى تربيتى مهدويت (2)
دكتر خسرو باقرى
|
مقدمه
در شماره پيش، دو مورد از محورهاي آسيبشناسي تربيتي مهدويت مطرح گرديد. در يكي از اين محورها، از دو آسيب، تحت عنوان حصاربندي و حصارشكني و از حالت سلامت، تحت عنوان مرزشناسي بحث شد. در محور ديگر، آسيبها با عنوان كمالگرايي (غيرواقعگرا) و سهلانگاري و حالت سلامت با عنوان سهلگيري مورد بحث قرار گرفت.
اكنون، در ادامه، به بررسي محورهاي زير خواهيم پرداخت:
3. آسيبها: گسست و دنبالهروي؛ سلامت: هدايت.
4. آسيبها: مريد پروري و تكروي؛ سلامت: امامت.
5. آسيبها: قشريگري و عقلگرايي؛ سلامت: عقلورزي.
6. آسيبها: خرافهپردازي و راززدايي؛ سلامت: حقباوري.
7. آسيبها: انحصارگرايي و كثرتگرايي؛ سلامت: حقيقتگرايي مرتبتي.
محور سوم. آسيبها: گسست و دنبالهروي؛ سلامت: هدايت.
اشاره: در اين محور، آسيبهاي تربيت ديني به طور كلي، عبارتند از گسست و دنبالهروي. در تربيت ديني، گسست ميان نسل پيشين و نسل بعدي هنگامي رخ ميدهد كه نسل پيشين، به گونهاي از سنتگرايي متحجرانه رويآورد كه مانع همسخني و همفكري ميان آنها و نسل بعدي گردد. آسيبزايي گسست، بسيار چشمگير است به طوري كه در اصل، مانع تحقق تربيت ميگردد. از سوي ديگر و در قطب مقابل، دنبالهروي، آسيب ديگري است كه در كمين تربيت ديني است. دنبالهروي به اين معناست كه نسل پيشين، تسليم خواستها و بلكه هوسهاي نسل بعدي گردد. آسيبزايي دنبالهروي نيز در آن است كه تربيت را در اثر حركتي به شدت انفعالي، دچار استحاله ميسازد. همچون محورهاي پيشين، در اين محور نيز بايد به داد و ستد نهاني ميان دو قطب آسيب توجه داشت. بروز گسست، نسل پيشين را بر آن ميدارد كه به دنبالهروي روي آورد، چنانكه دنبالهروي در شكل نهايي خود، نسل پيشين را چنان به بيمعنايي دچار ميسازد كه ممكن است به رها كردن نسل بعدي و گسست رضا دهد. در حالت سلامت، هدايت قرار دارد. هدايت با گسست متفاوت است زيرا هدايت مستلزم آن است كه هدايتگر به زبان مخاطب خود و در حد انديشه او سخن بگويد. همچنين، هدايت با دنبالهروي نيز آشكارا متفاوت است زيرا هدايتگر بايد مخاطب خود را به سوي حقيقتهايي راه ببرد.
پس از اشاره به آسيبها و سلامت تربيت ديني به طور كلي، اكنون، به توضيح بيشتر آنها در خصوص مهدويت ميپردازيم.
در قطب نخست آسيبها، گسست ميان دو نسل مطرح است. چنانكه گذشت، گسست هنگامي رخ ميدهد كه همزباني و همانديشي نسل پيشين و نسل بعدي ناممكن گردد. اين آسيب در مسأله مهدويت نيز ميتواند رخ دهد. هنگامي كه مباحث و مطالب مربوط به مهدويت، به زباني مهجور مطرح گردد يا با مسائل و مباحثي كه نسل جديد با آنها درگير است، ارتباط نيابد، گسست رخ مينمايد. گاه نسل پيشين، در طرح مسأله مهدويت با نسل نو، بر جنبههايي فرعي و جانبي از آن تأكيد ميكنند يا آن را در قالب نمادهايي عرضه ميكنند كه نسل نو چندان ارتباطي ميان آنها و مسائل زمان خويش نمييابد. در حالي كه مسائل محوري و اساسي مهدويت، چنان است كه با مسائل جاري هر نسلي ارتباط مييابد و اين گونه جنبههاي مهدويت است كه بايد در كانون توجه قرار گيرد. در ادامه بحث، به مسائل محوري مهدويت اشاره خواهيم نمود.
در نقطه مقابل، قطب آسيبزاي ديگر، دنبالهروي نسل پيشين نسبت به نسل جديد است. چنانكه در بالا بيان شد، دنبالهروي از آن رو آسيبزاست كه نسل جديد را از آرمانها محروم ميسازد و آنها را در حد اميال يا آراء رايجشان محدود مينمايد. اگر در عرصه مهدويت نيز دنبالهروي رخ نمايد، چهرهاي آسيبزا به آن داده ميشود. دنبالهروي در عرصه مهدويت، به دو شكل ميتواند آشكار شود: نخست، سخن نگفتن از آن، به سبب اين كه به ذائقه نسل جديد، خوش نميآيد. دوم، سخن گفتن از آن، اما به گونهاي كه به الگوهاي رايج حكومتي و سياسي، فروكاسته شود. به طور مثال، اگر امروزه، دمكراسي، شكل مطلوبي از حكومت محسوب ميشود، كساني بكوشند حكومت مهدي (ع) را برحسب آن، مورد فهم و تفسير قرار دهند. در اين مورد، ممكن است برخي از روايات نيز مستند قرار گيرد، مانند اين كه از قول پيامبر(ص) در باره آن حضرت نقل شده است: ((مهدي با ياران خود مشورت ميكند))(1)
اما هيچ يك از اين دو صورت دنبالهروي، مطلوب نيست. در مورد نخست، يعني ذائقه نسل جديد را مناسب با مهدويت نيافتن، دليلي بر ترك آن نيست. بخشي از كار تربيت، ايجاد تغيير ذائقه است. اما در اين خصوص، بيشتر بايد به نحوه عرضه مطلب توسط نسل پيشين، بدگمان بود تا اين كه ذائقه نسل جديد را به طور مستقيم مسئول انگاشت. در مورد دوم، يعني فروكاستن مهدويت به شكلهاي رايج حكومت مانند دمكراسي نيز ضرورتي بر اين كار نيست. تجربههايي كه بشر در طول راه مييابد، هنوز خاميهاي بسيار دارد و بايد در تب و تاب تحولات جوامع بشري آزموده شود، چنانكه امروزه، دمكراسي با همه جنبههاي مثبتي كه دارد، مورد نقاديهاي بسياري است. بي ترديد، آينده زندگي بشر، شاهد مطرح شدن شكلهاي حكومتي بسيار زبدهتري از دمكراسي خواهد گرديد.
به دور از دو قطب آسيبزاي گسست و دنبالهروي، حالت سلامت در اين محور، عبارت از هدايت است. هدايت، متفاوت با گسست و دنبالهروي است. هادي، هم بايد به زبان و متناسب با انديشه مخاطبان خود سخن بگويد و هم از پيروي اهواء آنان دوري گزيند. مهدويت نيز، چون پارهاي از مجموعه معرفتي تربيت دين، بايد اين نقش هدايتكنندگي را در جريان تربيت بازي كند. براي اين امر، كساني كه مسأله مهدويت را در جريان تربيت ديني مطرح ميسازند، بايد هم تناسب و هماهنگي آن را با ذهن و زبان نسل جديد بازشناسي كنند و هم مراقب باشند كه آن را به اميال و آراء رايج آنان فرونكاهند. جالب توجه است كه خود مهدي(ع) نيز نقش هدايتگري را بازي خواهد كرد و هواهاي مردم را به هدايت بازخواهد گرداند، چنانكه امام علي(ع) در باره آن حضرت ميگويد: ((هواهاي نفساني را به متابعت هدايت الهي بازميگرداند، در روزگاري كه هدايت الهي را به متابعت هواهاي نفساني درآورده باشند. آراء و انديشهها راتابع قرآن گرداند در روزگاري كه قرآن را تابع آراء و انديشههاي خود ساخته باشند.))(2)
محور چهارم. آسيبها: مريدپروري و تكروي؛ سلامت: امامت.
اشاره: در آسيبشناسي تربيت ديني به طور كلي، مريدپروري و تكروي، دو قطب متقابل آسيبزايي محسوب ميگردند. منظور از مريدپروري اين است كه در جريان تربيت ديني، افراد چنان تربيت شوند كه مربي را به چشم مراد خويش ببينند، به اين معنا كه وي را وراي سؤال قرار دهند و او را چنان بنگرند كه گويي منشأ اوليه حق است. اين شأن تنها از آن خداست و جز او هر كه باشد، نه منشأ اوليه حق است و نه در وراي سؤال قرار دارد. از سوي ديگر، تكروي نيز در تربيت ديني، آسيبزاست. تكروي، نفي هرگونه اقتدا به ديگران، به منزله پيشرو، و خود، گونهاي از آنارشيسم ديني است. تكروي نيز آسيبزاست زيرا افراد را در حد خودشان محدود ميگرداند و آنها را از مزاياي وجودي ديگران محروم ميسازد. در اين محور نيز داد و ستدي نهاني ميان دو قطب آسيب وجود دارد، يعني مريدپروري به تكروي منجر ميشود و تكروي نيز سرانجام از مريدپروري سربرميآورد. در حالت سلامت، امامت قرار دارد. امامت، نه با مريدپروري سازگار است و نه با تكروي. ناسازگاري آن با تكروي آشكار است، اما ناسازگاري آن با مريدپروري نيز از آنجا ناشي ميگردد كه امام در مفهوم اسلامي كلمه، منشأ اوليه حق نيست بلكه ملازم با حق است و نه تنها خود را در وراي سؤال نميبيند، بلكه از سؤال استقبال ميكند و در پي آن، ملازمت خود را با حق آشكار ميسازد.
پس از اشاره كلي به مفاهيم آسيب و سلامت در اين محور، اكنون، آن را در مورد خاص مهدويت و تربيت مهدوي، مورد بحث قرار ميدهيم.
مريدپروري، به منزله يكي از قطبهاي آسيب در تربيت ديني، صورت محرَّف امامت است. هر گاه افراد، امامان را چنان بستايند كه گويي آنان، منشأ اوليه حق و حقيقتاند، اين چهره محرَّف آشكار ميگردد. اين گونه افراد، به سبب همين تعبير نادرستي كه از امامت دارند، و آن را به يكي از لغزشگاههاي آسيبزاي تربيت ديني تبديل ميكنند، ((مُحبّ غال)) (دوستدار افراط گر) ناميده شدهاند. افراط گري آنان در اين است كه امام را از حد خويش، فراتر ميبرند و او را به مقام و منزلت الوهي برميكشند. تنها در باره خداوند، در قرآن آمده است :((الحقُّ مِن ربِّك)).(3) اما نسبت امام با حق اين است كه او با حق ملازمت و همراهي (معيَّت) دارد و با آن مطابقت ميورزد.
در خصوص حضرت مهدي (عج) نيز همين سخن جاري است. در متون اسلامي، براي در امان نگهداشتن افراد از لغزيدن در ورطه مريدپروري، همواره بر اين نكته تأكيد شده است كه امام مهدي (ع)، در كار سترگي كه به انجام خواهد رساند، كارگزار و فرمانبر خداست. به طور مثال، در روايتي كه حمران بن أعين نقل ميكند ميخوانيم: ((از امام باقر(ع) سؤال كرده به او عرض كردم: آيا قائم تو هستي؟ پس آن حضرت فرمود: زاده و تربيت يافته بيت رسولم و خونخواهي كنندهام (يا از من خونخواهي كنند) و آنچه خدا بخواهد انجام ميدهد...))(4) در اين روايت، امام باقر(ع)، ابتدا ((قائم)) را به معناي لغوي يا مفهوم عام آن كه در مورد هر يك از امامان شيعه صادق است، بكار ميبرد و در پايان روايت، با دريافتن مقصود اصلي سؤال كننده، حضرت مهدي (ع) را با ذكر برخي ويژگيها معرفي ميكند. اما آنچه در اينجا مقصود است، تعبير ((يفعل الله مايشاء)) (آنچه خدا بخواهد انجام ميدهد) است. اين تعبير، بيانگر آن است كه هر امامي كه قيام به برپاداشتن حدود الهي ميكند، او تابع فرمان خداست و هر آن چه را او بخواهد، انجام ميدهد و اين مطلب، شامل حضرت قائم (عج) نيز ميگردد. بنابراين، مسأله مهدويت، در فضايي مطرح گرديده است كه تابعيت و عبوديت امام نسبت به خداوند در آن موج ميزند و اين براي آن است كه امامت در دست عوام و عوامزدگان، تبديل به بساط مريد و مرادي نگردد.
به علاوه، هنگامي كه امام، تابع و ملازم با حق بود، خود را در وراي سؤال نمينشاند. در اين مورد، قابل ذكر است كه در روايات مهدويت، بر مشابهت امام مهدي(ع) با پيامبر (ص) و علي(ع)، از حيث منش و روش زندگي اشاره شده است.(5) امام علي(ع)، به صراحت خود را در حيطه سؤال قرار داد. امام مهدي(ع) نيز بر همين شيوه عمل ميكند. سخن امام علي(ع) در اين خصوص چنين است: ((مپنداريد كه گفتن حق بر من گران ميآيد و خواهم كه مرا بزرگ انگاريد زيرا هر كه شنيدن حق بر او گران آيد، يا نتواند اندرز كسي را در باب عدالت بشنود، عمل كردن به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس با من از گفتن حق يا رأي زدن به عدل بازنايستيد زيرا من در نظر خود بزرگتر از آن نيستم كه مرتكب خطا نشوم و در اعمال خود از خطا ايمن باشم، مگر آن كه خدا مرا در آنچه با نفس من رابطه دارد، كفايت كند زيرا او تواناتر از من به من است. ما و شما بندگاني هستيم در قبضه قدرت پروردگاري كه پرورش دهندهاي جز او نيست...))(6)
از سوي ديگر، قطب دوم آسيب، يعني تكروي، نيز در تربيت مهدوي قابل قبول نيست. تكروي در جريان تربيت ديني، در دو صورت رخ ميدهد: نخست با نفي امامت و دوم با پذيرش و در عين حال، تعميم امامت. در حالت نخست، نياز به امامت، بعد از پيامبر اكرم (ص) نفي ميگردد و چنين تصور ميشود كه هدايت پيامبر(ص) به مردم ارزاني شده و هر كس بخواهد ميتواند در طريق هدايت راه بسپارد و در اين مسير، نيازي به راهبر و امام نيست. در حالت دوم، امامت به صراحت نفي نميشود، اما اختصاص آن به امامان معصوم(ع)، نفي ميشود، به گونهاي كه هر كس ميتواند امام خويش باشد.
در روايات مربوط به مهدويت، هر دو گونه تكروي، نفي شده است. در خصوص مورد اول، يعني نفي امامت، در برخي روايات به اين نكته اشاره و انتقاد شده است كه در آينده امت اسلامي، كساني تندروي خواهند نمود و خواهند گفت كه امامت باطل شده است. به طور مثال، در روايتي از قول امام علي (ع) خطاب به ((حذيفه يماني)) آمده است: ((...پس اين امت پيوسته ستمگرند و همچون سگان در ستيز با يكديگر بر حرام دنيا بسرميبرند، در درياهاي هلاكت و گودالهاي خون، عمر سپري كنند تا آن زمان كه غائب شونده از فرزندان من از ديدگان مردم پنهان شود و مردم به گفتگو افتند، آيا او گم شده، يا كشته شده، يا خود وفات يافته است، كه فتنه شدت گيرد و بلا نازل شود و آتش جنگ قبيلهاي برافروزد و مردم در دينشان تندروي كنند و همصدا شوند كه حجت از ميان رفته و امامت باطل شده است...به خداي علي قسم! كه حجت امت همان هنگام برپا و در راههاي آن (امت) گام برميدارد، به خانهها و كاخهايشان داخل ميشود، در شرق و غرب زمين در گردش است، گفتهها را ميشنود و بر جماعت سلام ميكند، او ميبيند اما ديده نميشود تا زمان و وعدهاش فرارسد...))(7)
در مورد دوم، يعني تعميم امامت، نيز در روايات مهدويت، انتقاد صورت پذيرفته است. امامت، مشروط به شروطي است كه مهمترين آن، اين است كه امام، آلوده به ستم نباشد، چنانكه وقتي ابراهيم (ع) در باره امامت فرزندان خويش از خدا مسألت نمود، خداوند در پاسخ فرمود: ((پيمان من به بيدادگران نميرسد.))(8) از اين رو، خداوند امامت را در شأن هر كسي ننهاده است. در اين مورد، در روايتي، فضيل بن يسار از قول امام صادق (ع) ميگويد: ((هر كس خروج كرده، مردم را به سوي خود فراخوانَد در صورتي كه كسي در ميان مردم باشد كه از او برتر است، پس چنين شخصي گمراه و بدعتگذار است.))(9)
در حالت سلامت. تربيت ديني، مستلزم قبول امامت است. حضرت مهدي (عج) نيز يكي از جمله امامان شيعه است. قبول امامت، به معناي انكار مريدپروري و تكروي است. اين هردو، چون آفتهاي تربيت ديني محسوب ميشوند. در حالت مريدپروري، فرد تربيت شونده، در حد انساني ديگر كه مراد تلقي شده، متوقف ميماند و از تقرب جستن به كمال بيپايان، يعني خداوند، بازميماند. در مقابل، در حالت تكروي، فرد تربيت شونده، در حد خود، محدود ميشود و از بهره جستن از نمونهها و الگوهاي برجسته بازميماند.
در روايات مربوط به مهدويت، امامت، چون امري متفاوت با مريدپروري و تكروي، معرفي شده است. براي وضوح بيشتر اين معنا، در زير به دو روايت ديگر استناد خواهيم نمود.
در خصوص تمايز امامت با رابطه مريد و مرادي، امام به منزله كسي معرفي ميگردد كه راه و رسم و حد و حدود الهي را پيجويي ميكند. عبدالعزيز بن مسلم از قول امام رضا (ع) ميگويد: ((...امام است كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام ميدارد و حدود الهي را برپا ميدارد و از دين خدا دفاع ميكند و با حكمت و موعظه نيكو و دليل رسا به راه پروردگارش فراميخواند...))(10)
در خصوص اهميت امامت و نفي تكروي نيز در روايتي، زراره از قول امام صادق(ع) ميگويد: ((امام خود را بشناس كه چون او را شناختي اين امر چه پيش افتد و يا دير فرارسد، تو را زياني نميرساند.))(11)
محور پنجم. آسيبها: قشريگري و عقلگرايي؛ سلامت: عقلورزي.
اشاره: در اين محور، آسيبهاي تربيت ديني، در دو قطب متقابل قشريگري و عقلگرايي قرار دارد. منظور از قشريگري، جمود بر ظواهر متون ديني، در مقام فهم، و ظواهر مناسك شريعت، در مقام عمل، است. قشريگري از اين جهت آسيبزاست كه انسان را در قشر دين متوقف ميسازد و به اين ترتيب، خود فرد را از دين بيبهره و ديگران را در دام بدفهمي گرفتار ميسازد. از سوي ديگر، مراد از عقلگرايي آن است كه كسي بخواهد عقل را صافي همه چيز بگرداند، به نحوي كه درستي هر معرفت يا فايده هر عملي كه توسط عقل علمي يا فلسفي، به اثبات قطعي و مسلّم نرسد، پذيرفتني نخواهد بود. اين گرايش نيز در تربيت ديني آسيبزاست زيرا عقل آدمي را چنان تواني نيست كه هر چيزي را به اثبات برساند. به اين ترتيب، عقلگرايي، فرد را از حقايق بسياري محروم و از نتايج آنها بيبهره خواهد ساخت. در حالت سلامت، عقلورزي قرار دارد. تفاوت عقلورزي با قشريگري مشخص است، اما تفاوت آن با عقلگرايي در آن است كه عقلورزي، مستلزم اثبات علمي و فلسفي امور نيست، بلكه گاه با گمان نيز به پيش ميرود. انسانها برخي از معرفتها و اعمال را به كمك گمانهاي عاقلانه، در دسترس خود قرار ميدهند.
اكنون، پس از اشاره كلي به نكات اين محور در تربيت ديني، در خصوص مهدويت، با اندكي تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت.
قشريگري در دين، مانع فهم عمق معارف ديني ميگردد و از اين رو، بستري براي رشد كجفهمي و انحراف و بدعت است. نمونه بارز اين امر در زمان حكومت امام علي (ع) توسط خوارج آشكار گرديد؛ كساني كه حاضر نشدند به ورقهاي كاغذين قرآن تعرض كنند، اما سرانجام بر آن شدند تا قرآن ناطق را خاموش كنند. اين گونه قشريگري، همواره در كمين تربيت ديني است. در دوران غيبت امام مهدي(ع) نيز همواره اين تهديد وجود دارد. ذهنها و انديشههاي خام متدينان، آنان را به بدفهمي و بدعت واميدارد، چنانكه به هنگام ظهور مهدي (ع)، سخنان او و احكام ديني كه او مطرح ميسازد، در نظر مردم، جديد و ناشناخته است. ابوبصير از قول امام باقر (ع) ميگويد كه ايشان در مورد مهدي (ع) فرمود: ((هنگامي كه آن حضرت قيام كند، با امري نوين و فرماني جديد و طريقهاي نو و حكمي تازه قيام خواهد كرد...))(12)
اين سخن حاكي از آن است كه چگونه در دوران غيبت، قشري بودن افراد، آنان را به تعبيرهاي نادرست از احكام ديني خواهد كشاند. امام صادق (ع) به اين نكته اشاره دارد، آنجا كه ميفرمايد: ((قائم (ع) در جريان پيكار خود، با اموري روبرو ميگردد كه رسول خدا (ص) با آنها روبرو نشد. همانا رسول خدا(ص) در حالي به سوي مردم آمد كه آنان، بتهاي سنگي و چوبهاي تراشيده را ميپرستيدند، ولي عليه قائم(ع) ميشورند و كتاب خدا را عليه او تأويل ميكنند و بر اساس آن با او ميجنگند.))(13)
بنابراين، يكي از آسيبهايي كه در كمين تربيت مهدوي، همچون تربيتي ديني، قرار دارد اين است كه افراد تحت تربيت، ذهنها و انديشههايي ناپرورده و خام داشته باشند و معارف و حكمتهاي دين را در حد فهمهاي قاصر خود، محدود و محصور سازند.
از سوي ديگر، عقلگرايي نيز يكي ديگر از ورطههاي لغزش است. عقلگرايي به اين معناست كه افراد بخواهند در عرصه دين، همه چيز را پس از اثبات قطعي عقل بپذيرند. در اين تصور، عقل، چنان انگاشته ميشود كه گويي آن را هيچ حد و حدودي نيست و ياراي آن را دارد كه بر فراز هر حقيقتي بايستد و آن را در حيطه خود، تحليل كند و بشناسد. چنين تصوري، نه با واقعيت عقل هماهنگ است و نه با تربيت ديني، سازگار. عقل، حدودي دارد و برخي از امور را به سبب محاط بودن در آنها ميپذيرد. عقل، همچنانكه برخي از امور را در پرتو روشن تحليل خود، ميپذيرد، امور ديگري را در سايهروشن حيرت، مورد قبول قرار ميدهد. دين، آدمي را از جمله به حقايقي از اين دست رهنمون ميگردد. از قضا يكي از دلايلي كه براي غيبت امام زمان (ع) ذكر شده، آشكار شدن بنبستهاي عقلگرايي در مفهوم افراطي آن است. به عبارت ديگر، غيبت، فرصتي است براي اين كه انسانهاي كره خاكي، هر چه در توان عقلي خويش دارند، در جستجوي سعادت بكار زنند. هنگامي كه آنان، بنبستهاي عقلگرايي را آزمودند، گوش شنواتري براي شنيدن پيام غيبي مهدي(ع) خواهند داشت.
حالت سلامت در تربيت ديني، عقلورزي است. عقلورزي، باور به توانايي عقل در دريافتن حقايق عميق است، بدون آن كه حدود توانايي آن انكار شود. عقلگرايي، نوعي مطلقگرايي در عرصه عقل است كه پذيرفتني نيست. اما عقلورزي، مطلوب تربيت ديني است زيرا دين، آدمي را به حقايق ژرفي فراخوانده است كه با عقلورزي قابل حصول است. فهم مسأله مهدويت، خود از جمله اموري است كه مستلزم بذل فهم و باريك بيني بوده است؛ به ويژه كه شيعه، در مطرح نمودن مسأله مهدويت، تحت فشارهاي سياسي حاكمان زمان قرار داشته و در اين خصوص، ناگزير بوده به رمز سخن بگويد. از اين رو، در خصوص مهدويت نيز دعوت به ژرف انديشي و باريك بيني صورت پذيرفته است. به طور مثال، در روايتي، مفضّل بن عمر از قول امام صادق (ع) ميگويد: ((خبري كه آن را درك ميكني، از ((10)) خبر كه صرفاً آن را روايت ميكني بهتر است، همانا هر حقي داراي حقيقتي است و هر كار درستي را نوري است. سپس فرمود: و به خدا سوگند! كسي از شيعيانِ خود را فقيه نميشماريم تا اين كه به رمز، سخني به او گفته شود و او آن رمز را دريابد، همانا اميرالمؤمنين (ع) بر منبر كوفه فرمود: ((به راستي كه فتنههايي ظلماني و كدر و تاريك پشت سر داريد كه جز نُوَمَه (كسي كه عنواني در مردم ندارد و به كلي قدرش مجهول و ناشناخته است) كسي از آن نجات نمييابد.)) به آنحضرت عرض شد: اي اميرمؤمنان، نومه چيست؟ فرمود: آن كسي است كه مردم را ميشناسد ولي مردم او را نميشناسند، و بدانيد كه زمين از حجت خداي عزوجل خالي نميماند...))(14)
گذشته از اصل مسأله مهدويت كه به دلايل تاريخي، دريافت آن مستلزم باريكبيني بوده است، هم اكنون نيز درك درست مسائل مربوط به مهدويت، مستلزم عقلورزي است. اين مسائل شامل اموري چون نقادي نسبت به عقلگرايي، تبيين نقشهاي سازنده اعتقاد به مهدويت در جريان زندگي فردي، اجتماعي و تاريخي، و مسئوليت شيعه در دوران غيبت است.
محور ششم. آسيبها: خرافهپردازي و راززدايي؛ سلامت: حقباوري.
اشاره: در اين محور، آسيبهاي تربيت ديني، به طور كلي، عبارت از خرافهپردازي و راززدايي است. خرافهپردازي هنگامي در تربيت ديني، آشكار ميگردد كه حقايق ماوراي طبيعي دين، دستخوش عوامزدگي گردد. آسيبزايي خرافهپردازي، نه تنها از آن جهت است كه اين حقايق، تحريف ميگردد، بلكه همچنين از آن رو است كه در افراد تحت تربيت، بلاهت را دامن ميزند. در قطب مقابل، راززدايي قرار دارد. راززدايي نيز از جمله آسيبهايي است كه در كمين تربيت ديني قرار دارد. آسيبزايي اين امر در آن است كه دين و معارف ديني را در حد طبيعت، به زير ميكشد و عملاً مقصود عمدهاي را كه تربيت ديني، به عهده داشته، نقض ميكند و آن بركشيدن آدمي از خاك به سوي خدا بوده است. چنانكه در محورهاي پيشين نيز ذكر شد، داد و ستد نهاني ميان دوقطب آسيب را نبايد ناديده گرفت. خسته شدن از خرافهپردازي، كار را به راززدايي ميكشاند، چنانكه راززدايي، در آخرين حد خود، جهان را كوچك و عبث ميگرداند و زمينه را براي خرافهپردازي آماده ميكند. در حالت سلامت، حقباوري قرار دارد. تربيت ديني، آدمي را به حقباوري سوق ميدهد. حق، نه خرافه است و نه به ضرورت، از هرگونه رازآميزي به دور است.
پس از اشاره كلي به محتواي آسيب و سلامت در اين محور، در خصوص مهدويت، به توضيح بيشتر آن خواهيم پرداخت.
قطب نخست آسيب، يعني خرافهپردازي، در زمينه مهدويت نيز همچون ساير معارف ديني، قابل گسترش است. به ويژه، از آنجا كه امام زمان (ع) در غيبت به سر ميبرد، مطامع سوداگران و خامي عاميان و عوامزدگان، بستر مناسبي براي خرافهپردازي فراهم ميآورد. نمونههايي از اين امر را ميتوان در داعيههاي اين و آن، بر رؤيت امام زمان يا رؤياهاي مربوط به آن حضرت ملاحظه نمود. هر چند امكان اين امر، در اصل، منتفي نيست و برخي از اخبار، حاكي از رؤيت آن حضرت توسط بعضي از بزرگان بوده است(15)، اما اندك نيست قصههاي بيبنيادي كه در اين زمينه پرداختهاند. از اين رو، در برخي از روايات آمده است كه هر كس ادعا كند با امام زمان(ع) ارتباط دارد، او را كذاب بدانيد.
قطب دوم آسيب، يعني راززدايي، نيز در زمينه مهدويت، رخ داده و رخ ميدهد. در راززدايي، اين گرايش وجود دارد كه امور، همواره چون اموري طبيعي نگريسته شوند و ردپاي هر امر ماوراي طبيعي در آنها محو گردد. نمونه اين مواجهه با مهدويت را ميتوان از جمله در مقدمه معروف ابن خلدون ملاحظه نمود. ابن خلدون كه مالكي مذهب بود، امكان بياعتبار شمردن اخبار مربوط به مهدي (ع) را نداشت زيرا اين اخبار در ميان اهل سنت نيز رواج داشته است. اما وي كوشيده است بر اساس ديدگاه فلسفي خود در باب جامعه بشري، مهدويت را تفسير كند. از نظر وي، عصبيت، اساس حكومت و نظام اجتماعي بشري را ميسازد و بر اين اساس، ميگويد چون عصبيّت فاطمي و به طور كلي، عصبيت قريش، از ميان رفته، ظهور مهدي (ع) از خاندان فاطمه (ع) و به پاداشتن حكومتي مقتدر و جهاني ممكن نيست. از اين رو، وي به اين تفسير روي ميآورد كه مراد از ظهور مهدي، پيدايش حكومتي مبتني بر اتحاد قبائل سادات اطراف مدينه و حجاز است.(16)
آسيبزايي راززدايي از معارف الهي، نه تنها در اين است كه حقيقتي، از نظر پنهان ميماند، بلكه همچنين در اين است كه آثار تربيتي و تحول بخش آن در زندگي فردي و اجتماعي نيز فرصت بروز نمييابد. راززدايي از مهدويت و تبديل نمودن آن به يك واقعه عادي در كنار ساير وقايع عادي، همه آثار تربيتي فردي، اجتماعي و تاريخي اين عقيده قدرتمند و الهامبخش را زايل ميسازد. ظهور مهدي (ع)، چون وعدهاي حتمي و الهي، افق روشني براي بيدار نگاه داشتن اميد عدالت و كوشش نمودن در راه تحقق آن و انتقاد نمودن از حاكميتهاي جاري است. راززدايي از مهدويت، به منزله از ميان بردن تمام اين آثار گرانقدر و تحول آفرين است.
به دور از دو قطب آسيب، يعني خرافهپردازي و راززدايي، حالت سلامت در اين محور عبارت از حقباوري است. چنانكه اشاره شد، حقباوري به معناي پذيرفتن معارف حق ديني است. حقباوري با خرافهپردازي متفاوت است زيرا در اينجا تنها پذيرش حقايق يا انديشههاي مسلم ديني مورد نظر است؛ به علاوه، حق باوري با راززدايي نيز متفاوت است زيرا بسياري از حقايق ديني و از جمله مهدويت، رازآميز است.
در مسأله مهدويت، حقيقتهايي وجود دارد كه رازآميز است و پذيرفتن آنها لازمه تربيت ديني است. از جمله امور رازآميز در مهدويت، خود مسأله غيبت بلند مدت مهدي(ع) است. هر چند پارهاي از حكمتها براي غيبت ذكر شده، اما حكمت اساسي غيبت، ناآشكار است و از جمله اسرار الهي محسوب شده است كه تنها پس از رفع آن، حكمتش آشكار خواهد شد. اين نكته، از جمله در روايتي آمده است كه در آن، عبدالله بن فضل از قول امام صادق (ع) ميگويد: ((همانا براي صاحب اين امر، غيبتي است چارهناپذير كه هر فرد گمراهي در آن ترديد ميكند. پس گفتم: چرا چنين است فدايت گردم؟ گفت: به دليلي كه مجاز نيستيم آن را براي شما بازگوييم. گفتم: پس حكمت غيبتش چيست؟ گفت: حكمت غيبت وي چون حكمتي است كه در غيبتهاي حجتهاي پيشين خدا وجود داشت. به راستي كه حكمت آن، آشكار نميگردد مگر بعد از ظهورش، چنانكه حكمت كارهاي خضر(ع) در سوراخ كردن كشتي، كشتن پسربچه و بالابردن ديوار، براي موسي(ع) آشكار نگرديد مگر به هنگام جدايي آن دو. اي پسر فضل، به راستي اين امر، از امور الهي، سري از اسرار خدا و غيبي از غيبهاي الهي است و هنگامي كه دانستيم او حكيم است، تصديق ميكنيم كه كارها و سخنان او همه حكمت است، هر چند كه دليل آن براي ما آشكار نباشد.))(17)
جنبه رازآميز ديگر، شكل زندگي مهدي (ع) و قيام ناگهاني وي است. در احاديث، به هنگام اشاره به شكل زندگي مهدي(ع)، شباهت وي با يوسف نبي(ع) مورد توجه قرار داده شده كه برادران وي به هنگام مواجهه با او در زمان حاكميتش در مصر، وي را نشناختند. يزيد كُناسي از قول امام محمدباقر(ع) ميگويد: ((صاحب اين امر را با يوسف شباهتي است، او فرزند كنيزي سيه چرده است، خداوند كار او را يك شبه برايش اصلاح ميكند.))(18)
محور هفتم. آسيبها: انحصارگرايي و كثرتگرايي؛ سلامت: حقيقتگرايي مرتبتي.
اشاره: در اين محور، دو قطب متقابل آسيب در تربيت ديني، انحصارگرايي و كثرتگرايي است. مراد از انحصارگرايي آن است كه ادعا شود تمامي حقيقت، در نزد دين واحدي قرار دارد و اديان ديگر، هيچ بهرهاي از حقيقت نبردهاند. دين اسلام، با اين كه آخرين و كاملترين دين الهي است، اما پيامبر اكرم (ص) با فراخواندن اهل كتاب براي اتفاق نظر در حقايق الهي مشترك ميان اسلام و اديان پيشين، انحصارگرايي را به ديده قبول ننگريست. آسيب انحصارگرايي در آن است كه امكان گفتگو ميان اديان را نفي ميكند و از اين طريق، مانع بسط هدايت ميگردد. از سوي ديگر، كثرتگرايي نيز آسيب ديگري در جريان تربيت ديني است. كثرتگرايي در اينجا به اين معناست كه ادعا شود، اديان مختلف، به يك اندازه از حقيقت برخوردارند و هيچ يك، ترجيحي به ديگري ندارد. اين ديدگاه با قبول كمال بيشتر اديان و شرايع متأخر ناسازگار است و نوعي بيتفاوتي نسبت به انتخاب راه بهتر را به بار ميآورد. در حالت سلامت، حقيقتگرايي مرتبتي قرار دارد. در اين ديدگاه، نظر بر آن است كه حقيقت ميتواند به درجات مختلف در نزد اديان و شرايع مختلف وجود داشته باشد. بر اين اساس، ممكن است ديني از دين ديگر كاملتر باشد و حقيقت بيشتري را در خود جلوهگر بسازد. اين ديدگاه، نه تنها امكان گفتگو ميان اديان را فراهم ميآورد، بلكه انگيزه حقيقتجويي را براي يافتن بيشترين ميزان حقيقت در افراد تأمين ميكند.
اكنون، پس از اشاره به آسيب و سلامت در تربيت ديني به طور كلي، نكات اين محور را در زمينه مهدويت، توضيح خواهيم داد.
انحصارگرايي چون يكي از آسيبهاي تربيت ديني، در عرصه مهدويت به اين نحو ممكن است آشكار گردد كه اعتقاد به حكومت عدل مهدي (ع)، موجب تحريم هر حكومتي پيش از آن گردد. اين ديدگاه عملاً در برخي از معتقدان به مهدويت آشكار شده است. بر اين اساس، نظر بر آن بوده است كه پيش از حكومت مهدي(ع)، هيچ كس حق حكومت ندارد. حتي در اين مورد، با تفسيري اشتباهآميز، به برخي از روايات مربوط به مهدويت نيز استناد شده است. به طور مثال، در روايتي، مالك بن أعيَن از قول امام باقر (ع) ميگويد: ((هر پرچمي كه پيش از پرچم حضرت قائم(ع) برافراشته گردد صاحب آن طاغوت است.))(19) از اين روايت، چنين برداشت نمودهاند كه هيچ حكومت عدلي، قبل از قيام مهدي(ع)، برقرار شدني نيست. در حالي كه مقصود اين روايت آن است كه هر كس با ادعاي امامت و ايفاي نقش مهدي(ع)، قيام كند، او طاغوت است. از اين رو، در روايات ديگر، ذكر شده است: ((هر كس مقام ما -يعني امامت- را ادعا كند، او كافر [يا مشرك]است.))(20)
بر اين اساس، تفسير و ترويج مهدويت، به اين عنوان كه هر حكومتي قبل از حكومت مهدي (ع)، طاغوت است، فهمي آسيبزا از مهدويت است. پيامد عمليِ چنين فهمي، عدم تلاش براي برقراري حكومت عادلانه، پيش از ظهور امام مهدي(ع) است و حاصل عملي آن، تمكين نسبت به هر گونه حكومت جورپيشه خواهد بود.
در مقابل، كثرتگرايي نيز قطب دوم آسيب است. كثرتگرايي به مفهوم برابر دانستن طريقههاي مختلف، ميتواند به اين نتيجه منجر شود كه هر وضع موجودي، مشروع تلقي شود. در حالي كه انحصارگرايي در عرصه مهدويت، به تحريم هر حكومتي منجر ميشود، كثرتگرايي، به تجويز هر حكومتي ختم خواهد شد. آسيبزايي چنين موضعي در تربيت سياسي، آشكار است.
حالت سلامت در اين محور، حقيقتگرايي مرتبتي است. در عرصه مهدويت، اين نكته حاكي از آن است كه مهدي(ع) و حكومت وي، مثل اعلاي عدالت است و پيش از او، هر حكومتي، به هر ميزان به اين مثل اعلي نزديك باشد، يا به عبارتي، هر چه عادلانهتر باشد، به همان ميزان از مقبوليت و مشروعيت برخوردار است.
به علاوه، جالب توجه است كه در حكومت مهدي(ع)، همچنان اهل كتاب ميتوانند بر عقايد ديني خود پايبند باشند. امام مهدي (ع) با اهل كتاب مسالمت ميورزد، چنانكه پيامبر(ص) اين كار را كرد. اين مضمون روايتي است از قول امام صادق (ع): (([پرسيدند] پس وضع اهل ذمه در نزد او چيست؟ فرمود: او با آنان مسالمت ميورزد چنانكه رسول خدا با آنان مسالمت ورزيد و جزيه ميدهند و [در برابر حكومت اسلامي] سر فرود ميآورند.))(21) همچنين، در روايتي از قول امام باقر (ع) آمده است: (([قائم(ع)] در ميان اهل تورات با تورات و در ميان اهل انجيل با انجيل و در ميان اهل قرآن با قرآن داوري ميكند.))(22)
---------------------
پينوشتها:
1. عن النبي (ص): ((فيستشير المهدي اصحابه)) (الزام الناصب، به نقل از آقائي و همكاران، درسنامه تاريخ عصر غيبت، ص 256)
2. علي(ع): ((يَعطف الهوي علي الهدي اذاعطفوا الهدي علي الهوي و يعطف الرأيَ عليالقرآن اذا عطفوا القرآن عليالرأيِ))(نهجالبلاغه: خطبه 138)
3. بقره: 147.
4. عن حُمرانَ بن أعيَنَ، قال: ((سألت أبا جعفر (ع) فقلت له: أنت القائم؟ فقال: قدولَّدنيرسول الله (ص) و اني المطالَِبُ بالدَّمِ، و يفعلالله ما يشاء، ثم أَعَدتُعليه، فقال: قد عرفتُ حيثُ تذهبُ، صاحبُك المُبدِحُ البطنِ، ثمالحَزازُ بِرَأسه،ابنُالأرواعِ، رحم اللهُ فلاناً.))(غيبت نعماني، باب 13، ص 314)
5. امام صادق(ع): ((يسير بسيرة رسولالله ولايعيش الا عيش اميرالمؤمنين)) (الغيبه، شيخطوسي، ص 277)
6. علي(ع): ((ولاتظنوا بي استثقالاً من حققيل لي ولا التماس اعظام لنفسي فانهمناستثقل الحقَّ)) أن يُقالَ له أو العدلَ أن يُعرضَعليه كان العملُ بهما أثقلَ عليهفلا تَكفُّوا عنمَقالة بحقِّ أو مشورَة بعدل فانّي لستُ فينفسي بفوق أن أُخطيَ و لاآمَنُ ذلك من فعليالا أن يَكفي اللهُ من نفسي ماهو أملك به منيفانما أنا و أنتمعبيد مملوكون لِربّ لا ربَغيرُهُ...)) (نهجالبلاغه، خطبه 207)
7. عمرو بن سعد عن اميرالمومنين علي بن ابيطالب (ع) أنه قال يوماً لحذيفة بن اليمان:((...فلاتزال هذه الامه جبارين يتكالَبون علي حرام الدنيا، مُنغَمسِينَ فيبحار الهلكاتِ و فيأودية الدماء حتي اذا غاب المُتَغَيِّبُ من وُلدي عن عيونالناس و ماجَ الناسُ بفَقده أو بقتله أوبموته، أَطلَعَتِ الفتنةُ و نزلت البليةُوالتَحَمَتِالعصبيةُ و غَلا الناسُ في دينهم وأجمعوا علي أنَّ الحجةَ ذاهبة والامامةباطلة...فوَ ربِّ عليِّ انَّ حجتَها عليهاقائمة ماشية في طُرُقها داخلة في دُورِهاوقُصُورها جوَّالة في شرق هذه الأرضِ و غربهاتسمع الكلامَ و تُسِّلِمُ علي الجماعةِتَري و لاتُري الي الوقت و الوعدِ...)) (همان مأخذ، ص207-206)
8. ((قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين))(بقره: 124)
9. عن الفضيل بن يسار قال: سمعت أبا عبدالله جعفر بن محمد (ع) يقول: ((من خرج يدعوالناس و فيهم من هو أفضل منه فهو ضالّمُبتدِع.)) (همان مأخذ، باب 5، ص 167)
10. عن عبدالعزيز بن مسلم قال...((ثم قال [الرضا (ع)]...الامامُ يُحِلُّ حلالَ اللهِ و يُحرِّمُحرامَ اللهِ و يُقيمُ حدودَ اللهِ و يَذُبُّ عن دِينِ اللهِ و يدعو الي سبيل ربهبالحكمةِ و الموعظةِالحسنةِ...)) (همان مأخذ، ص 318)
11. عن زُرارَةَ قال: قال أبوعبدالله (ع): ((اعرِفامامك فانَّك اذا عَرَفتَهُ لم يَضُرُّكَ تَقَدَّمَ هذا الامرُ أو تَأَخَّرَ.)) (همان مأخذ، باب 25، ص 470)
12. عن ابي بصير عن ابي جعفر محمد بن علي (ع)...قال: ((اذا خرج يقوم بأمر جديد وكتاب جديد و سنة جديدة و قضاء جديد،علي العرب شديد و ليسشأنه الا القتل لايستبقي أحداً و لا تأخذه في الله لومة لائم))(غيبت نعماني، باب 13، ص 368).
13. عن محمد بن أبي حمزه عن بعض اصحابه عن أبي عبدالله (ع) قال: سمعتهيقول: ((القائم (ع) يَلقي في حربه مالم يلقَ رسولُ الله (ص)، ان رسول الله (ص)أتاهم وهم يعبدون حجارة منقورة و خُشُباً مَنحوتة وانّ القائم يَخرجون عليه فيتأوّلون عليه كتابالله و يُقاتلونه عليه.)) (غيبت نعماني، باب17، ص 424)
14. عن المفضّل بن عمر قال: قال ابوعبدالله (ع): ((انّمن ورائكم فتناً مُظلِمَة عمياءَ مُنكسِفَةلاينجو منها الا النُوَمَةُ، قيل: يا اميرالمؤمنين و ماالنومه؟ قال: الذي يَعرِفُ الناسَ و لا يعرفونه و اعلموا انّ الارض لاتخلو منحجة لله عزوجل...)) (غيبت نعماني، باب 10، ص 202)
15. به طور مثال، منتخب الاثر، الفصل الخامس، باب ((فيمن رآه في الغيبةالكبري)).
16. همچنين بنگريد به مقدمه مترجم، آيت الله كمرهاي، بر كتاب كمالالدين و تمام النعمه شيخ صدوق.
17. عن عبدالله بن الفضل الهاشمي قال: سمعت الصادق جعفر بن محمد (ع) يقول: ان لصاحب هذاالامر غيبة لابدّ منها، يرتاب فيها كل مبطل فقلت: ولمجعلت فداك؟ قال: لأمر لم يؤذن لنا في كشفه، قلت فما وجه الحكمه في غيبته؟قال: وجه الحكمة في غيبات من تقدمه من حجج الله تعالي ذكره، انّ وجهالحكمة في ذلك لاينكشف الاّ بعد ظهوره كما لاينكشف وجه الحكمة لما اتاهالخضر من خرق السفينة و قتل الغلام و اقامة الجدار لموسي (ع) الاّ وقتافتراقهما يابنالفضل انّ هذاالامر امر من امر الله تعالي و سرّ من سرّالله وغيب منغيب الله و متي علمنا انّه عزوجل حكيم صدقنا بانّ افعاله و اقواله كلها حكمة وان كان وجهه غيرمنكشف لنا.)) (منتخب الاثر، الباب الثامن و العشرون، ص 330)
18. عن يزيد الكُناسيَّ قال: سمعت أبا جعفر الباقر (ع) يقول: ((ان صاحب هذاالامر فيه شَبَه من يوسفَ، ابنُ أَمَة سوداءَ، يصلح الله له أمره في ليلة.)) (غيبتنعماني، باب 10، ص 237)
19. عن مالك بن أعيَن الجُهَنيِّ عن أبي جعفر الباقر (ع) أنه قال: ((كلُّ راية تُرفعُ قبل رايةِالقائم صاحبها طاغوت)) (غيبت نعماني، باب 5، ص 166)
20. عن الفضيل قال: قال ابو[عبدالله] جعفر (ع): ((من ادّعي مقامنا -يعني الامامة- فهو كافر، أو قال: مشرك.)) (همان مأخذ)
21. عن الصادق (ع)...فما يكون من اهل الجزيه عنده؟ قال: ((يسالمهم كما سالمهم رسول الله و يؤدون الجزيه عن يد و هم صاغرون)) (بحار، به نقل از صدر،تاريخ مابعدالظهور، ص 568)
22. عن الباقر(ع): ((يحكم بين اهل التوراة بالتوراة و بين اهل الانجيل بالانجيل و بين اهل الزبور بالزبور و بين اهل القرآن بالقرآن.)) (غيبت نعماني، ص 125)
منابع
قرآن كريم، ترجمه محمد مهدي فولادوند، انتشارات سازمان پژوهش وبرنامهريزي آموزشي وزارت آموزش و پرورش، 1378.
نهجالبلاغه، سيد شريف رضي، ترجمه محمد آيتي، تهران: دفتر نشر فرهنگاسلامي، 1378.
آقائي، پورسيد و همكاران، درسنامه تاريخ عصر غيبت، قم: مركز جهاني علوم اسلامي، 1379.
الصافي الگلپايگاني، لطفالله، منتخب الاثر في الامام الاثني عشر، قم: مؤسسةالسيدةالمعصومة، 1421 هق.
الصدر، السيد محمد، تاريخ مابعدالظهور، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1412 ه ق.
صدوق، شيخ، كمال الدين و تمام النعمه، ترجمه آيت الله محمدباقر كمرهاي، تهران:انتشارات كتابفروشي اسلاميه، 1377 ه.ش.
طوسي، شيخ، الغيبه، قم: مؤسسةالمعارف الاسلاميه، 1417 ه.ق.
نعماني، محمد، غيبت، ترجمه جواد غفاري، تهران: كتابخانه صدوق، بازار سرايارديبهشت، 1363 هش.
|
برگرفته از : مجله انتظار شماره 2
:: موضوعات مرتبط:
*****مهدویت***** ,
مقالات ,
,
:: برچسبها:
مهدویت ,
انتظار ,
عصر ,
ظهور ,